تنهاترین ترین تنها

عکس شعر مطلب

تنهاترین تنها

زخـ ـمـ


 

  قـ ـلـ ـب  مـ ـنـ  بـ ـهـ  تـ ـیـ ـغـ  کـ ـسـ ـانـ ـیـ  زخـ ـمـ بـ ـرداشـ ـتـ  کـ ـهـ 

انـ ـتـ ـظـ ـار    مـ ـحـ ـبـ ـتـ  آنـ ـان را داشـ ـتـ ـمـ




گـاه


   گـاه בلـمــ مےـگـیرב

گـاه ز
טּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב

گـاه تـ
טּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב

گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـ
ב

ایـ
טּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב

آ
טּـوقـت بـغـض گـلویـم را مـےـگـیـرב !

בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...

 



دنیا

دلم از دنیا پراست!

پر،پر،پر

آنقدر که گاهی اضافه اش از گوشه چشمانم میچکد...

 

 



عشق

**مـ ـنـ عـ ـشـ ـقـ رآ بـ ـاخـ ـتـ ـمـ...

نـ ـهـ بـ ـرآیـ آیـ ـنـ ـکـ ـهـ بـ ـآزیـ بـ ـلـ ـدنـ ـبـ ـودمـ نـ ـهـ

     فـ ـقـ ـطـ بـ ـرآیـ  ایـ ـنـ ـکـ ـهـ خـ ـنـ ـدهـ یـ  تـ ـورآ بـ ـیـ ـنـ ـمـ

 

 



قرار

**این قرار آخر است

      دیگر بی قرارت نمی شوم...

**بهانه نمیگیریم ولی نبودنت برای نبودنم کافیست

**روبعضی ها باید برچسب زد:

         تست شد،آدمـ نـبـود

**قول داده بود تا آخر عمر بماند...سرقولش هم ماند

            روز یکه رفت برای من آخر دنیا بود

 



حتمابخوانید

پسربه دخترگفت:اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تاقلبماباتمام وجودتقدیمت کنم...دخترلبخندزدوگفت:ممنونم

تااینکه یه روزاون اتفاق حال دخترخوب نبود نیازفوری به قلب داشت ازپسرخبری نبود.دخترباخودش میگفت:میدونی که من هیچ وقت نمیذاشتم توقلبتابه من بدی وبه خاطرمن خودتافداکنی ولی این بوداون حرفات حتی برای دیدنم هم نیومدی شایدمن دیگه هیچ وقت زنده نباشم.آرام گریست ودیگرچیزی نفهمید...

چشمانش رابازکرددکتربالای سرش بود به دکترگفت:چه اتفاقی افتاده؟دکترگفت:نگران نباشید عمل باموفقیت انجام شده شمابایداستراحت کنیددرضمن این نامه برای شماست.دخترنامه رابرداشت اثری ازاسم روی پاکت نامه نبود بازش کرد ودرآن چنین نوشته بود

سلام عزیزم الان که این نامه رامیخوانی من درقلب توزنده ام ازدستم ناراحت نباش که بهت سرنزدم چون میدونستم اگه بیام هرگزنمیزاری که قلبموبت بدم امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه عاشقتم تابی نهایت...

دخترنمی توانست باورکندکه اون این کاروکرده بوداون قلبشوبه دخترداده بودآرام اسم پسرراصداکردوقطره های اشک روی صورتش جاری شد وباخودش گفت:چراهیچ وقت حرفشوباورنکردم...که خیلی دیرشده بود

 


عاشق واقعی

این متنا تویه کتاب خوندم خودتون قضاوت کنیوکدومتون واقعاعاشقه

 

***...وقتی توچشماش نگاه می کنم انگارچندتاحسا باهم دارم. هم دلم می خواد تاابد به چشمای قشنگش خیره بشم،هم می خوام ازشون فرار کنم...هم می خوام تونگاهش غرق بشم وهم اضطراب دارم یه جورترس و دلهره وعشق و غرور وهمه چی راباهم دارم...آدم عاشق که عاقل نیت.دیوونه ی یک جفت چشم معصوم و بی گناهه که هروقت نگاشون می کنه انگار آتیش میگیره،عشق گاهی وقتا یه دریاست که توش شنامی کنی،بدون اینکه بخوای آرومت می کنه،گاهی وقتا یه مردابه که آروم و بی صداتوراتوخودش می کشه،آخر هم خفت می کنه،راه نفستو می بنده اون وقته که میری.عشق یعنی خواستن اماخواستن همیشه مساوی تونستن ویه دست آوردن نیست

 

حالا راستشا بگیدکدومتون عاشقید؟؟؟؟؟؟



***توولی سردشدی آنقدر سرد که به ناچار گرمایم را به توبخشیدم وتوبه من تهمت سرد شدن زدی

***سربه هوانیستم...اماهمیشه چشم به آسمان دارم،حال عجیبیست دیدن همان آسمانی که شایدتودقایقی پیش به آن نگاه کرده ای

***آنان که بودنت را قدرنمی دانند،رفتنت رانامردی می خوانند

***ازم پرسیدمنوبیشتردوست داری یازندگیتو؟گفتمزندگیمو!نپرسیدچرا؟بغض کرد،گریه کرد .....رفت!اماهیچ وقت نفهمیدکه همه زندگیم خودش بود.!

 



***پشت این بغض،بیدی لرزان نشته که خیال می کرد با این بادها نمی لرزد...

***تایادت می کنم باران می آید...نمی دانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد...

***بیچاره خورشید دلش به زمینی خوش است که هرروز دورش میزند...



فاصله

 


گـ ـاه کوچـ ـکـ ـم میبـ ـینـ ـی و گـ ـاه بـ ـزرگ

نــ ـه کوچـ ــکـ ـم و نـ ـه بــ ـزرگ

خـ ـودت هسـ ـتی کـ ـه دور می شـ ـوی و نزدیـ ـک



رسم روزگار

کسي را که خيلي دوست داري، زود از دست مي دهي **از آنکه خوب نگاهش کني. **از آنكه او را در آغوش بگيري . ** از آنکه تمام حرفهايت را به او بگويي ، **از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان بدهي مثل پروانه اي زيبا، بال ميگيرد و دور مي شود ، و تو خيال ميكردي تا آخر دنيا مي توني هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا كني .


ایمان می آورم به دوستی
و صداقت قاصدک !
سال هاست که ،
صدایم را شنید ...
نگاهم را خواند ...
محبتم را فهمید ...
غصه هایم را گریست ...
خوشی هایم را خندید ...
و همه شان را رساند به دوردست های خاکستری !
این روزها ، بیشتر از همیشه ،
قاصدک را می خوانم !
و "تو" امروز هر چه قاصدک دیدی ،
جز پیام دلتنگی های من چیزی از او نخواهی شنید !...



چتر

128897251046.jpg 

***زیــ ــن پــ ــس تــ ــنــهــ ــاادامــ ــهـ میــ ــدهـــ ــمــ،

درزیــ ــربــ ــاران حتــ ــی بــ ــه درخــ ــواســت چتــ ــرهـــ ــمـ جـــ ــواــب ردمــ ــیــ ــدهــمـ.

میــ ــخــ ــواهـــ ـــم تــنــ ـهــ ــایــ ــی ام رابــ ــهـ رخ ایــ ــن هــ ــوای دونــ ــفــرهـ بکشــ ــم!بــ ـاران    نــ ــبــ ــارمــ ــن نــ ــهـ چــ ــتــ ــر دارم نــ ــهـ یــ ــار

***باران ببـ ـار . . تمـ ـام خاط ـره هـ ـا را بشـ ـور . .

تمـ ـامـ ِ دوستـ ـتـ دارمـ هـ ـا . . تمامـ ِ عاشقـ ـانـ ـهـ هـ ـا . .

ببـ ـار کهـ مـن هـ ـمـ شـ ـرمـ نکنـ ـمـ . .

مـن هـ ـمـ ببـ ـارمـ . . !.!

***مـ ـگـر تـ ـو بـ ـاران را دوسـ ـت نـ ـداشـ ـتـ ـی ..؟بـ ـرگـ ـرد و بـبـ ـیـ ـن

آسـ ـمـ ـان چـ ـشـ ـمانــ ـمـ را بـ ـرایـ ـت بـ ـارانـ ـی کــ ـردم...

 کـ ــجــایی ... ؟ هـ ـی پـ ـشـ ـت ایـن گـ ـوشـی جـ ـای شـ ـمـاره ، گــ ـریـه امـ را

مـ ـیـگیرمـ ...

 بـ ـرگــ ـرد و نـ ـگاه کـ ـن از مـ ـن چـ ـه سـ ـاخـ ـتـ تهـ ای! ویـ ـرانـ ـهـ  ای از

پـوسـ ـت و اسـتـ ـخـ ـوان...



مادر

**یادت هست مادر؟قاشق هارا کشتی کردی،هواپیما کردی،قطار کردی.یادت هست؟خلبان شدی،ملوان شدی،لوکومتیروان شدی تا من یک لقمه بیشتر غذابخورم.ومن از همان کودکی یاد گرفتم همه چیز را حتی اگردوست ندارم قورت بدهم                    "حتی بغض نترکیده ام را"

**گفتم: مادر!...گفت:جانم؟

گفتم: درد دارم!...گفت:به جانم

گفتم:خسته ام!...گفت:پریشانم

گفتم:گرسنه ام!..گفت:بخورازسهم نانم

گفتم:کجابخوابم!...گفت:روی چشمانم

امایک بارنگفتم: مادرمن خوبم،شادم...!

همیشه ازدردو رنج گفتم          "مـــــــادرم دوستـــت دارم"




دلبستی به چی؟؟؟؟

                             دلبستی به چی مگه دنیاباورته؟؟؟؟؟؟

                             یه جورزندگی کن انگاراون روزآخرته!!!!!!



دل

ضریب شکست آب،شیشه،هواو... رامیدانیم.ولی آیا دل هاضریب شکست ندارند؟

میترسم روزی برسدکه شکستن دل مهم نباشد



دریا

** ساکنان دریابعدازمدتی صدای دریارانمیشنوند...  چقدرسخت است

قصه ی عادت...


**میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,
هوای سرد ,
صدای موج
انتظار انتظار انتظار
… … به خودت می آیی ,
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ,
نه دستی که شانه هایت را بگیرد ,
نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد
اسم این تنهایی است



فاصله


**لعنت به همه راه هایی که عرضه ندارندتورابه من برسانند...

**من حواس فاصله هاراپرت میکنم!توفقط بیا...

**هوای فاصله سرداست من ازکلاف دلم برایت خیال گرم میبافم...

 


غرور


**یادته زیرگنبدکبوددوتادوست بودن وکلی حسود؟

تقصیرهمون حسودابودکه حالاشده یکی بودیکی نبود...

**آنگاه که غرورکسی راله میکنی،آنگاه که کاخ آرزوهای کسی راویران میکنی،آنگاه که بنده ای رانادیده میگیری،آنگاه که حتی گوشت رامیگیری تاصدای خردشدنش رانشنوی،میخواهم بدانم دستانت رابه سوی کدام آسان بلندمیکنی تابرای خودت دعاکنی؟؟؟!!!!



محبت

عکس های غمناک خیانت در عشق

*دراین دنیاکه مردانش،عصاازکورمیدزدند،من ازخوش باوری اینجامحبت جست وجوکردم


 

 

گونه هایت را برای دست هایم می خواهم

 

پیشانی ات را برای لب هایم

 

خودت را،برای زندگی ام

 

می بینی؟

 

برای خودم هیچ نمی خواهم

 

بفهم...



خدا!!!!!!!!!!!!!

**نامه هایت راشب هابرای اوبنویس راه آسمان خلوت است

**خدایا پشت حصارتکرار خطاهایم بنویس(جوانی)

**هرگاه به بن بستی رسیدم،مطمئن بودم پشت دیوارخدامنتظرمه

** آدم هاچه راحت باجا به جایی یک نقطه ازخدا،جدامیشوند



سیب

جاذبه ی سیب،آدم رابه زمین زد وجاذبه ی زمین سیب را

فرقی نمی کند.سقوط، سرنوشت دل دادن به هرجاذبه ای غیر ازخداست به جاذبه ای می اندیشم که پروازم می دهد                             "خـــــــــــدا"



راه

**حالـــــم را پرسیدند گقتم:روبه راهم.....امــــا......هیچ کس نفهمید روبه کدامین راهم!!!

**این بار توبگو دوستت دارم

نتـــــرس.......من آسمان راگرفته ام که به زمین نیاید

 



صبح

 

http://www.ekodiena.lt/contests2/1/c505622bc59520ad5c37dd9cb2e52c73.jpg

**صبح ماجرای ساده  ایست...گنجشک هابیخودشلوغش میکنند

**روزراخورشیدمیسازد،روزگارش رااما....

**آنقدرنفس میکشم تاتمام شودهمه  ی نفس هایی که تورامیخواهند



باران

**باران نبار..عاشقانه اش نکن .... من و اوما نشدیم........

**بارا ن یعنی نقطه چین تاخدا



این باربرای من بنویس

دخترک عاشق نوشتن بود.امانه دفتری برای نوشتن داشت ونه قلمی...

ازخداقلم ودفترهواست وهداوندبه اوقلم ودفتری دادوبه دخترک گفت:به توروح وذهنی

 بخشیده ام که توانایی خلق آثاری زیباداشته باشد،پس خوب بنویس.

دخترک گفت:سپاسگذارم.قول میدهم خوب بنویسم.برای انسان هاازعشق و محبت ودوست

 داشتن خواهم نوشت.

دخترک قلم ودفتربه دست پابه جاده ای زیباگذاشت که رنگ پاییزداشت.جاده،لباسی گلی

 برتن کرده بودوطرح جای پای دخترک برروی لباس گلی جادهنقش بسته بود.دفتربه پایان

 رسیدوپرازجملات دلنشین شده بود که بوی عشق ومحبت می داد.نشانه های

 وجودخداونددرلابه لای ورق های دفترموج میزددخترک،شادوخوشحال به سرزمین

 خودبازگشت.همه ی مردم راصدازدوهرآن چیزراکه نوشته بود برای همگان خواند.اماهمه به

 اوخندیدندوهریک چیزی به کنایه به دخترک گفتندورفتند

دخترک غمگین شدوبه جاده ی پاییزبازگشت.دیگرتوان قدم رداشتن نداشت.همان جابرروی

 جاده  ی پاییزی که تن پوشگلی برتن داشت آرمیدوبرای همیشه سکوت کرد.نسیم، بالای

 سردخترک آمدوموهایش رانوازش کردودفتردخترک راورق زدوخواند وصدای نسیم درهمه

 جاپیچید.

آسمان صداینسیم که نوشته های دل نوازدختررامی خواندشنیدواشک ازچشمانش جاری

 شد.اشک های آسمان برروی جای پاهای دخترچکیدوبردل زمین فرورفت ودانه های خفته

 درخاک رابیدار کردودانه های گل سرخ،سرازخاک بیرون آوردندودرهرجای پای دخترک،گلی

 شکفت وتن پوش جاده ی پاییز پرازگل های رنگارنگ گشت

خداوندروبه فرشته هایش کردوگفت:

جسم دخترک رابه پیش من بیاورید.

فرشته ها به سمت جاده ی پاییزرفتندودخترک رادرآغوش گرفتندوبه پیش خدابردند.اماروحی

 دروجوددخترک نبود.امازمانی که خداوندصورت دخترک رابوسید،دخترک دگربارچشمان

 خودراگشود.خداوندلبخندی زدوقلم ودفتردیگری به دست دخترک دادوگفت:

ازتومی خواهم که دوباره بنویسی.امااین بار برای من بنویس وبرای من بخوان...

دخترک نیزبرای همیشه پیش خداوندماندوتنهابرای خداوندنوشت وبرای اوخواند... 



استخاره

چه بگویم که  ضربه ی آخرراخدایم زد!..

آنگاه که برای رفتنت استخاره کردی وخوب آمد