تاريخ : یک شنبه 14 مهر 1392 | 19:4 | نويسنده : کفایت
 
 

حوصله خواندن ندارم

حوصله نوشتن هم ندارم!
اين همه دلتنگي ديگر نه با خواندن کم مي شود،نه نوشتن..
دلم لمس آغوشت را مي خواهد؛
فقط همين...


 

 
 

[+







 

زنــدگـی چــه اتـــفـــاق غــــم انــگــيــزی ســت


وقـتــی

تــنـهــايی ات

سـال هـا از تــو بـزرگتــر بـــاشـــد !.

 

 
 

[+]







عشق

 

عشق ، درد به همراه مي آورد

درد ، نگراني مي دهد

نگراني، جرأت مي بخشد

جرأت ، اعتقاد مي آورد

اعتقاد، اميد مي دهد

اميد، زندگي مي بخشد

زندگي ، عشق هديه مي كند

عشق، عشق هديه ميكند


 

 
 

[+







تنهــــایـــــم

 

تنهــایـم ...

اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...


 

 
 

 







یه شعله شکسته

 

یه شعله ی شکسته  یه شمع رو به بادم

خسته از این زمونه فریاد گریه دارم

شده فضای سینه سیه چو روزگارم

 از همه دل بریدم  دل به کسی ندادم


 

 
 
 







خداحافظ

 

 

فقط همین خداحافط

 

 
 
 







تنها کسم

 


اون که یه وقتی تنها کسم بود تنها پناه دل بی کسم بود

تنهام گذاشته و رفت از کنارم از درد دوریش من بی قرارم

خیال میکردم پیشم میمونه ترانه عشق واسم میخونه

خیال میکردم یه همزبون نمیدونستم نامهربون با اینکه

رفت اما هنوزم از داغ عشقش دارم میسوزم فکر و خیالش

همش باهام هرجا که میرم جلو چشام دلم میخواد

تا دووم بیارم رو درد دوریش مرحم بذارم اما نمیشه

راهی ندارم نمیتونم من طاقت بیارم


 

 
 

[+] نوشته شده توسط در 18:14 | 3 نظر |







درگیر رویایی توام

 

 

درگیر رویایی توام منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهام گذاشت تو منو انتخاب کن

دلت از آرزوی من انگار بیخبر نبود حتی تو تصمیمای من چشمات بی اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم درا را بستم روت

تا احساس آرامش کنم باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست

اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایده است هرکاری میکنه دلم تا بغضمو پنهون کنه

چی میتونه فکر تو را از سر من بیرون کنه یا داغ رو دلم بذار یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم من به کم قانع ام نکن


 

 
 




 
     
 







میدانم

 

خیلی سخته وقتی غروب جمعه میشه

با تمام دردات و غمهات از ته دلت بغض میکنیپ

هیچ کس حتی مادرت هم دست رو شونه هات نمی زاره...

گریه آدم و سبک میکنه اما بغض کمر آدم و میشکونه ای خدا دلگیرم ازت

آااااااااااااااااااااااااااااااای خدا

تاريخ : یک شنبه 14 مهر 1392 | 11:28 | نويسنده : کفایت

تاريخ : یک شنبه 14 مهر 1392 | 11:27 | نويسنده : کفایت

تاريخ : یک شنبه 14 مهر 1392 | 11:14 | نويسنده : کفایت

تاريخ : یک شنبه 14 مهر 1392 | 11:1 | نويسنده : کفایت

 

 




دلــــم بالــکنی می خواهـــد رو به شهـــر…
 

و کمی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی …

 

یکــــ فنجان بــزرگــــ قهوه …

 

یکـــ جرعه تــو … یکــــ جرعه من …

 

و سـکوتـــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشـــد …

 

بی کلام…

 

میـــــدانی…!؟

 

دلــــم یک “من” می خواهــد بـــرای تــو…

 

و یک “تــو” تـــا ابــــد بــرای من …

 

و باز هم ۳ نقطه های بی پایانِ من…(!)

 

از یک روزی به بعد...حذف می کنی عادت ها را...احساس ها را...
آدم ها را...آدم ها را...آدم ها را...
یک کاغذِ سفید،
یک به نام ِخدا،
یک نقطه سر ِ خط....

از یک روزی به بعد، برایِ خودت،
برایِ دلت، روز می گذرانی،
بی خیال می شوی...

از یک روزی به بعد،
برایِ آدم بودن، آدم ماندن،
برایِ احساست

برایِ خودت میروی و پشتِ سرت را هم نیم نگاهی نمی کنی...
 
 
 

تـآ ب ِ حـآل شـده دوسـت داشتـنت رآ قـورت بـدهے ..؟!
لبـخـَند بـزنے ...



... بـی تفـآوت بـآشے ...؟!

شـده دلتـَنگے بپیـچـَد ب ِ دلـت ، رآه نفـَست رآ ببنـد ، خفـه ات کـند ؟



هے دسـتت برود سَمـت گـوشے ...

بـرش دآرے...

نگـآهـش کـنے ...

پـَرتـش کـنے ...



شـُده یـک آهنگ بـرآیـت بشـود روح یـک لـَحظـه ...

بشـود خـآطره ...

و هـر چـه بیشتـر تکـرآر کـند دیـوانـه تـرت کنـد ...؟


شـُده بـروی همـآن خیـآبـآنے ک ِ بـآ او رفتـه اے

چـند مـتر رآ هـے بـآلـآ و پـآییـن کـنے

اشـک بـریـزے

لـذت ببـرے

همـآن قـَدر ک ِ آنـروز لـذت بـردے ...؟



شـُده قسـَم بخـورے دیگـه کـآرے ب ِ کـآرش نـَدارے ...؟

امـآ یـهـو در یـک لـَحظـه گـوشے ِ مبـآیل ُ بـردآرے پیغـآمـے تـآیـپ کـُنـے ...

انگـشتـت بـروَد سـَمت ِ کـلمـه ے ِ Send...

منـطقـَت بمـیرد ، قـلـبَت تـُند تـُند بـزنـد و Send کـُنـے ....؟



شـُده تمـآمـ روز رآ در انتظـآر یـک جـوآب بـے قـَرار بـآشـے ...

نـرسـَد ایـن جـوآب ....


آخـَر گوشـے رآ بـَردارے و ایـنطـور بنـویسی " اشکـآلـے نـَداره اگـه نمیـخوآی جـوآب بـدے نـَده فقـط مـیخواستـَم بـدونـَم خـوبـے ؟ همیـن . مـواظب ِ خـودت بـآش "



شـُده بـآز جـوابـے نیـآد ...؟

بـآز بشکـنـے...

هـزار بـآر دیگـر هـم بشکنـے امـآ بـآز بـآ دسـت ُ دل شکستـه

دوسـتش داشتـه بـآشـے ...؟

شـُده ایـن همـه عـآشق بـآشـے ...؟

+ خـوب نیستــَمـ :|

+ چـیه چـیزی میـخوای بگـی جون ِ دلـم ؟ میخـوای بگـی دوسـَم داری ؟ میدونـه دلـَم :)

 

 

مرد
 تنها باران


تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392 | 20:47 | نويسنده : کفایت
تا حالا شده دست عشقتتو تو دستای غریبه ببینی

 

بغض گلوتو فشار بده ولی فقط بتونی داد بزنی غریبه مواظب عشقم باش؟؟؟

 

تا حالا شده عشقت بگه دیگه نمیخوامت و با بی اعتنایی بخندی

 

ولی اشک تو چشات پر بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

تا حالا شده مجبور بشی دست سردتو تو دست یکی دیگه بزاری

 

که بهش هیچ حسی نداری تا فقط به یار بی معرفتت تابت کنی

 

اره منم میتونم..................


 


 

 


 
 

                         مُــعــجِــزـه يَــعـنــﮯ. . . .


تُــو בر خــيــالََـــت گـــاـهـﮯ

بــہ "مَــــن" فِـــكــر مـﮯ كُــنــﮯ. .. ...

 

                                          

                            
                                   

تو  + خاطراتت + چشمانت + دستانت + لبخندت + اشکت

چند نفر به یک نفر ؟


                                   

j5511_8ibr95cxhsicjtahlx5h.jpg

 

          هِي لَـعنَتــــــــــــــــي .....



              مُوَجّــه نيست روزهــــاي نَبـــودَنــَـت ...

 


ایـ ـن تـ ـب و لـ ـرزهـ ـا

تَمـ ـامـ ـش بَهـ ـانـ ـهـ اسـ ـت...!!

تـ ـا شـ ـایـ ـد لحظهـ ای دستـ ـت را بـ ـر پیشـ ـانیـ ـم بُگـ ـذاری

و حـ ـس کُنَم کـ ـهـ مالـ ـک تمـ ـام دنیـ ـا هستـ ـم..!!

 

      

 



دَر چِشـمانَم تَنهـ ـاییَم را

دَر دِلَم دِلتَنگیَم را

دَر سُکُوتَم حَرفهـ ـای نَگُفتِهـ ام را

دَر لَبخَندَم غُصهـ هـ ـایَم را پِنهـ ـان میکُنَم

چهـ خُردسال اَست سـ ـاده مینگَرد سـ ـاده میخَندَد

دِلَم از تَبار دیـ ـوارهـ ـای کاهگِلیـسـ ـت

سـ ـاده مـ ـی افتـ ـد سـ ـاده میشکَنـ ـد سـ ـاده میـ ـمیـ ـرد....!!

 

 


 

 


چشامو وقـتی تو بهشــــون نگاه میکنــــی دوستـــــــ دارمــــــ،

اسممو وقتـــــی دوســــتـــــ دارمــــ کـــــــ ــه تو صداشــــــ میکنی،

قلبمو وقتی دوست دارمــــ که تو دوســــش داشـــــتــــ ــه باشی،

زندگیمــــــ رو وقتی دوستــــــ دارمــــ که تو توشــ هســــــتی . .
 


کاش مے فهمیدی , جهانم بی تو الف ندارد

 


ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

چون مزرعه تشنه به  باران برسیم

یا من برسم به یار یا یار به من

یا هردو بمیریم و به پایان برسیم

 


فکر کردن به تو کارشب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است

چشمانم غرق در اشکهایم شده ….

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…


 


یک نفر...

یک جایی...

تمام رویاهایش لبخند توست

احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزشه...

پس هر وقت احساس تنهایی کردی

این حقیقت رو به یاد داشته باش که

یک نفر ...

یک جایی...

در حال فکر کردن به توست


 


حالا که نیستی پیشه من دیگه به خواب من نیا

دیگه نیا به دیدنم زجرم نده تو رو خدا

دیگه به فکر من نباش یه جور با دردلم راه میام

این عکستو فقط نگیر،از تو همینت مونده برام

حالا که میری گله من برام تو دست تکون نده

رقیب من کنارته اونو به من نشون نده

میدونم بازیچه شدم برو نوازشم نکن

اشکی نمونده تو چشمام اینقدر بی ارزشم نکن

نیاز به بی محلی نیست،من می دونم باید برم

هر آمدی رفتی داره،منم یه روز باید برم

تو که نیستی ببینی چی به روز من میاد

واسه تو فرقی نداره،کی سراغ من میاد

تو فقط می خوای که من رو دلم پا بذارم

میرم اما میدنم قلبمو اینجا میذارم

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...


 


آبی آسمان را دوست دارم چون رنگ با تو بودن است

سرخی خون را دوست دارم چون پیوند دهنده ی دل هاست

اشک را دوست دارم چون برای تو جاری است

خنده را دوست دارم چون لبانت را زیبا می کند

صبح را دوست دارم چون طلوعی دوباره است

غروب را دوست دارم چون تو رو به یادم می آورد

شب را دوست دارم چون سکوت در آن معنا شده است

شمع را دوست دارم چون برای معشوق قطره قطره آب می شود

پروانه را دوست دارم چون به دنبال روشنایی است

زندگی را دوست داشتم چون با تو آشنا شدم

اما افسوس حالا....

 

 


و اينك باران

بر لبهء پنجرهء احساسم مي نشيند

و چشمانم را نوازش مي دهد

تا شايد از لحظه هاي دلتنگي عبور كنم


 


خدانگهدار عزیزم

دارم میرم از این دیار اینجا کسی منو نخواست

تو هم منو تنها بذار

دوستم نداشتی اما من دوستت داشتم خیلی زیاد

می رم ولی اینو بدون فقط تویی دلیل بودنم

می رم ولی نذار که من از داغ عشقت بسوزم

شاید تو اوج بی کسی با عکست آروم بگیرم

 


 


رفتی و خاطره های تو نشسته تو خیالم

بی تو من اسیر دست ارزو های محالم

یاد من نبودی اما من به یاد تو شکستم

غیر تو که دوری از من دل به هیچ کسی نبستم

 


 


اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...

هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...


 


کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری

سوارانی که در راهنه می گویند می باری

تو را چون لحظه های افتابی دوست می دارم

مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری

مبادا بعد از ان دیدار خیس و رویایی

مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری

هوا سرد است ونحش صبح روی جاده می رقصد

عطش دارم بگو : کی بر دلم یک ریزه میباری

 


 


امـــروز مهربانـے رو از کودکے یادگرفتم کـــه آخریـــن دونه ے پفکشــو
بهمـ داد و گفـــت : تــو بخــور من پفـــک دوســـت ندارم
 
 

 



تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392 | 20:31 | نويسنده : کفایت

 





 


یه روز خــوب مـیـاد کـــه بـالای عــکـسم مــیـنـویــسـن :

انـالــلــه و انــا الــیــه راجــعــون...!
 
 
 
من با تمام کنار او بودنت کنار میایم

 

محض رضای خدا...

 

حداقل دست از خوابهایم بردار لعنتی

 

 

 

 

 

 

بازم دلم براش تنگ شد
همیشه دلم براش تنگ می شه...حتی وقتی یاد رفتارهای سردش می افتم که با وجود یکی دیگه گرم می شد...
حتی وقتی لبخندهای زوری وتلخش بادیدن اون شیرین وزیبا می شد...
حتی وقتی دستای یخ زدش با گرفتن دستای اون کوره ی آتیش می شد...
حتی وقتی که نگاه ترسناک ووحشیش با دیدن اون مهربون وآروم می شد...
اگه باهام خوب نبود...مهربون نبود...دوستم نداشت...رفتاراش سرد بود...ولی دوستش داشتم....
می زارم بره که رفتارش گرم...لبخندش شیرین وزیبا...دستاش کوره ی آتیش...نگاهش مهربون و آروم باشه برای همیشه...

 

 


click here to enlarge

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….


پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

داستان2 عاشقانه

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه

شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.


در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه

را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.


چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

 

 

 

 

 

 

 

CMATHEME

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شکــ میکنــم تو چشـم تو گاهـی به چشـمای خودم

گاهــی بــه دنیای تـوو و گـاهی بــه رویای خـــودم

شکـــ میــکنم وقتی کــه تــو امروز و فــردا میــکنی

وقتــی که گاهی بی سببـــ با من مدارا میـــکنی

شکـــ میکــنم حتی به عشق با هر تپــش با هرنفس

شکـــ میــکنم به آسمـــون پشتـــ در باز قفـــس

وقتـــی که دلتنگـــ همیــم وقتی که عادت میکنیم

وقتــی که از هم خستــه ایم وقتی رعایتـــ می کنیم…

شکـــ میکنم حتــی به این احساس های مشترکـــــ

گاهــی به تو گاهــی خودم گاهی به این احساس شکـــ

وقتی که پشــت گریه هاتـــ لبــخند تو بــو میکشم

وقتــی که قلبــ گیجمــو این سو و اون سو میکشم

شکـــ میکــنم حتی به عشق با هر تپــش با هرنفس

شکـــ میــکنم به آسمـــون پشتـــ در باز قفـــس

وقتـــی که دلتنگـــ همیــم وقتی که عادت میکنیم

وقتــی که از هم خستــه ایم وقتی رعایتـــ می کنیم
تاريخ سـاعت 7 بعد از ظهر نويسنده αñнÄ È§нɢħ†♦Comment

چشـــــــــــــــــــم انتـــــــــــــــــظار

 
 
                                

 

ENTEZARi

 

http://s3.picofile.com/file/7421237311/lahzehaye_kaghazi.gif

 

سلاــــــم

بـﮧ تـَمــامـــــــ‗__‗ــــے בوωـ ـتـاטּِ عـزیــزґ

امیدوارґ ڪـﮧ لحظاتِ פֿــــــــ‗__‗ــــوبــــے رو تو این وبلاگ בاشتـﮧ باشید

 

 

                        

                               من همچنان در  انتظــــار تو هستم

                           در ميانه راه زندگي  و در جاده ي انتظار

                 بيراهه هاي زيادي را رفته ام ولي هنوز گم نشده ام.

              به بن بست هاي زيادي برخودم ولي هنوز نااميد نشده ام.

           در  جنگل هاي زيادي  زخمي شدم ولي هنوز از پا نيفتاده ام.

دستم را به ديوار هاي راه ميگيرم ودر تاريكي غيبت كورمال كورمال پيش ميروم.

                     هزاران بار زمين ميخورم و دوباره زمين ميخورم.

                    ولي باز ميروم به اميد گرمي حضور تو برميخيزم.

                           و دوباره نرم و اهسته به پيش ميروم.

          گاهي يك راه را چندين بار دور خود ميچرخم و باز ميروم و برميگردم.

               و گاهي ساعت ها بي حركت و ساكن خيره مي مانم.

                          و در اين مسير تنها به خيال تو خوشم.

                                 ميدانم هنوز در ابتداي راهم.

                             جاده ي زندگي من سنگلاخ است

                          ولي هر از گاهي نوري روشن ميشود

                                                 و

                                    راه را نشانم ميدهد

                           و من تنها خسته ام از بي تو بودن

                                      از تنهايي و غربت

                                       ....از انتظــــار .....

 


 

 خـــــداوندا با تــو الفبای عـشــق را آموختــــم

 نـدای قلب عاشـقم را به گوش همه رســــاندم

 به تــــــــو و کلـــــبه عشــــــــقمان بــــــالیدم

 تــــــــو همــه گمشـــــــــــــده ام شـــــــــــدی

 حــــال که اینچــــنین شــیفته ی تـــوام بـــاش

 تا درکنارت آرامش بیابم تنها تـو را دارم و بس



اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است که با یاد یار می گذرد
چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است
قطار عمر که در انتظار می گذرد
.........



من “خاطر”ت را میخواستم نه “خاطره”ات را !

کارت پستال درخواستی طراحان



هَمـﮧے ڪـارهایَت رآ بَخشیـבҐ

جُز آن تَرבیـב آخَر هِنگاҐ رَفتَنت ...

ڪہ هَنوز مَرآ بـﮧ

 

بَرگشتَت


 

اُمیـבوار نِگـﮧ בاشتـﮧ ...


 

 

 


Cheshm ♥  Entezar

کارت پستال درخواستی طراحان 

 به غربت تن می دم چون ارزش تو بیشتر از یه دنیا انتظاره

می خوام تا وقتی عشق هست عاشقت باشم می خوام تا انتظار

معنی داره منتظرت بمونم...میدونم سخته اما شاید تنها راهی که دارم

اینه...پس بذار منتظر روزی باشم که بازم وجودتو کنارم حس کنم بذار

منتظر باشم...بذار عاشقت باشم....امروز تحمل خداحافظت از مرگم

سخت تر بود اما بذار برای عشقت بمیرم که به خدا مرگم هم برای عشقت کمه

نمی دونم با غم دوریت چه کار باید بکنم اما تنها راهم انتظاره....

انتظار اینکه بازم تکیه گاهم باشی امروز تنهایی رو با تمام وجود حس کردم

امروز نبودنت آتیش به جونم زد اما بدون تحمل این همه سختی واسه اینه که

یه روز بازم کنارم باشی به خدا قسم بی تو هیچم بی تو تو این دنیا

جایی ندارم...من منتظرت میمونم... فقط بدون تنها دلیل زنده بودنم تویی

پس اگه یه روز مردم به خاطر اینکه دیگه تورو ندارم من منتظر میمونمو

مهر سکوت رو به لبهام میزنم تا وقتی که خودت از این بیکسی نجاتم بدی

من عاشقتم نذار عشقم زنده به گور شه..........

 



سـآعـَتــ هـآ هـَمـ بـے تــو

دیـگـَر حـِس ُ حـآلـِ گـُذَشـتـِﮧ رآ نـَدآرَنـد

تــَنـبـَلـ شـُدِه اَنـد

هــَر ثـآنـیــِﮧ اَش یڪ قـَرטּ مـےگـذَرَد

دیـگـَر اَز مـَטּ چــِﮧ اِنــتـِظـآرےـستــ ...
 
۩۞۩  سلام عزیزم خیلی خوش آمدی تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comلحظه لحظه انتظار را با عشق تو میگذارانمبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comو هر لحظه نام زیبای تو  را زیر لب زمزمه میکنمبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comقلب عاشق منبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comفقط تو را می خواهدبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comو فقط به خاطر وجود توست که می تپدبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comروزی که بخواهند مرا از تو جدا کنندبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392 | 20:28 | نويسنده : کفایت

 


˙·٠●♥ تنهاتــــــــــــرین ♥●٠·˙

..*•. .•*.. کاش گناهے کنمْــــ ڪِـﮧ مجازاتش تبعید بـﮧ فلـِـِـِ ـِـِـِـِـِب تو باشد.. ♥..*•. .•*.

 

 

خـدایـا

 دست هایـت را زیـر تـنهـاییـمْــستوטּ کُـن !

مـטּ از آوارگے مـے تـرسم ...

________________________________

 

 

بـَعضـے وَפֿــتـآ

بـآيـَـכ تـَنهـآ بـآشـے ،

تَنهـآـے ِ تَنهـآ ....

هـے آهَنـگــ گوشـ بــכے ،

فِكــ ڪـُـنـے ،

هَمــہ چيـو بـريزـے تـُو פֿــوכتـــ ...

تـآ مـَرز ِ اِنفجـآر بـرـے ....

اونـوَפֿــ כر ِ اُتـآقـ ُ بـآز ڪـُـنے ُ بـآ هَمـوטּ

لـَبـפֿـَـنـכ مـَسـפֿــَرــہ ـے هَميشگـے وـآنِــموכ ڪـُـنـے

ڪـہ هَمــہ چے פֿــوبــہ ..(!!)

                
 

 

دنبال بهانهنباش عزیزم

چشم که گذاشتم برو

و هروقت خواستی برگرد

من تا بینهایت شمردن را بلدم

 

 

دلم گرفتــــــــــــــــه از ایـــــــــــن شهـــــــــــــــر

کهـــــــــ ادمهایشــــــــــــــــــ همچون هوایـــــــــــــــــش

ناپایـــــــــــــــدارند

گاهیــــــــــــــــــ انقــــــــــد پــــــــــــاک کهــــــــــــ باورتـــــــــــــ نمیشود

گاهیــــــــــــــ انچنان الوده کهـــــــــــــــ

نفستــ_ـــ_ــــ_ میگیـــــــــــرد

    

 

 

 

 

ابراهیم نیستم

اما کودک درونم را

قربانی کسی کردم که ارزشش

کم تر از یه گوسفند بود

 

 

 

وسط دعوا یه جمله هست که میتونه داستان رو عوض کنه

حرف نزن بیا بغلم

 

 

 
 
آدم ها تنها که نباشند ، می روند …

تنها که می شوند ، برمی گردند
وقتی که برگشتند تنها لایق یک جمله اند : “هِررررری

 


 
 

 

وقتی ارزش ها عوض می شوند

عوضی ها با ارزش می شوند

 

 
 

زن که باشی

عاشق که شوی چشم سفید صدایت می کنن

راست می گویند

چشمم سفید شد

به جاده هایی که تو مسافرهیچ کدام نبودی

 

 

دیگر خسته شدم

...

 

از همه چیز

...

 

حتی از وبلاگم که جز خاطراتم هست

...

 

از بس که ما حرف دل مینویسیم

...

 

و رهگذری که در عین بی خیالی

 

 

مینویسد

...

 

((

 

 

 

   اینجــا بغض هــایم  را مُــدام فـــرو میـ دهـمـ

                        با این حــال اشکـــ مجــآلم نمیـ دهــد

                                         

 بــاید فکــری کــرد
         

 مُدتـــ هــاستــ حسـرتـــ درستــ دیدنتــــ به دلم مــاندهـ

 

 

 


 

میـترســـــــم از این کـــــــــــــــــــه
روزییـــــــــــک جاییمن و تــــــــــــــوخیلی دور از همشب و روز در آغوش یک غریبه،بی قرار هم باشیم...

 

 

 

ترکـــ کردنــ آدمــ ها همــ آدابیــ دارد!

اگر آدابـــ ماندنـــ نمی دانید،

حداقلــ

درستــ ترکشانــ کنید،

تا ترکــ  برندارد...!

fararamosh

 

 

 

مـشـڪلـ از تـــو نــبـوב

از  مَــــטּ بـوב بــا ڪωــےפـــرفــ  مـیــزבґ

ڪــہωـــمـعـڪ هـایــش را پــیــش בیــگـرےجـا گـذاشتــــہ  بـوב

 

 

تاريخ : دو شنبه 8 مهر 1392 | 21:21 | نويسنده : کفایت

 

 

 

میدونی؟؟؟؟؟؟؟؟

 

همه را امتحان کرده ام!!!!

 

قرص خواب _ روانشناس _ مدیتیشن ...

 

مسکن خنده های زورکی

 

هندزفری توی گوش و گریه کردن

 

دوستان جدید...

 

دل من این حرفها حالیش نمیشود!

 

اغوشت را میخواهم...

 


 

?ه روزا??


?ه شبا??



به ?ه آدم خاص? خ?ل? احت?اج دار?



گوش?تو بر م?دار? شمارشو بگ?ر?



اما م?دون? ب? فا?ده س



ا?نقدر دلگ?ر و دلتنگ? که ?هو بخودتم?ا?



م?ب?ن? خ?ره شد? به ?ه صفحه ?



خالی بی جواب



اشکات سراز?ر شدن



بعد با خودت فقط ?ه جمله م?گ?



اون همه دوست داشتن



اخرش چرا ا?نطور? شد ...؟




مادر " مرا ببخش درد بدنم بهانه بود !



کسی رهایم کرده بود...



که صدای بلند گریه ام



اشک هایت را در آورد...!!!

 

 

این بار دلم تنگ شده  !!!

.
.
.

 

برای عکس هایی که از تو گوشیم پاک کردم

 

برای دفتر خاطراتم که مدتهاست

 

دیگه چیزی توش نمی نویسم

 

برای کسی که مدتهاست ندیدمش

 

برای آدمهای حسودی که دورم

 

می چرخیدن و نشناختمشون

 

برای آرامشی که مدتیه دیگه ندارمش

 

برای خودم که حالا خیلی عوض شده...

 

 

گفت : بزن به سلامتی پت و مت !
گفتم : حتما به خاطره اینکه خنده دار بودن ؟
گفت : نه ، به این خاطر که تا تهش با هم بودن !

 

[تصویر:  www.roozgozar.com-012.gif]

 

 

تو که نیستی زندگیم و زیر پای کی بریزم
واسه کی دلم بمیره وقتی تو نیستی عزیزم
دست سرد این زمونه دستم و از تو جدا کرد
بازی دوری و حسرت با دلای ما چه ها کرد

نگاره: ‏یه اتاق باشه …گرم گرم… روشن روشن تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه… سنگ سفید… تو منو بغل کردی که نترسم که سردم نشه نلرزم می دونی ؟ تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی… منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم دو تا دستاتو دور من حلقه کردی بهت میگم چشماتو می بندی؟…می گی : آره چشماتو می بندی بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم… قصه می گی یک عالمه قصه بلندو طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه.......‏

عشق تو توی وجودم تا همیشه موندگاره
همه ارزوم همینه که ببینمت دوباره
دوری تو داره اروم من و از پا در میاره
رنگ پیری زره زره تو وجودم پا میزاره


طاقت دوری ندارم تو بیا بمون کنارم
ارزونی قدم تو همه ی دار و ندارم
ای قشنگترین ترانه با تو بودن ارزوم
ای تو نیمه وجودم بی تو عمر من حروم


عشق تو توی وجودم تا همیشه موندگاره
همه ارزوم همینه که ببینمت دوباره
دوری تو داره اروم من و از پا در میاره
رنگ پیری زره زره تو وجودم پا میزاره
نمیزارم که جدایی عشقم و از تو بگیره
چشم براه تو می مونم



 

من به تو علاقمندم

دوست دارم با تو بخندم

دوست دارم که این چشامو

باتو رو دنیا ببندم

من شبها ستاره هارو

توی چشمات می شمارم

خودمو به دست گریه

روی شونه ات می سپارم

گریه هام از سر شوقه

شوق این احساس زیبا

دلخوشی به با تو بودن

کارمه هر شب همین جا

دوست دارم هر جا که می ری

با تو باشم هم قدم شم

دوست ندارم که یه لحظه

از دنیایه تو کم شم

من به تو علاقمندم

 


 

 

چه دنیای ساکتی …
 
دیگر صدای تپش قلبها
 
غوغا نمیکند …
 
بی گمان همه شکسته اند …

ای که توصاحب قلب منی

ای که تو به زندگی ام رنگ دیگری دادی

ای که تو مرا به سوی خیال عشق هدایت کردی

عشق من

قلب و روحم را به تو هدیه دادم

و در میان قفسه های سینه ام تو را جای دادم

و همراهت تمام رؤیاهایم را به حقیقت پیوند دادم

باهم عهد بستیم

که برای همیشه با هم و برای هم باشیم

وعشقمان را به سوی دیگر از سرزمین خیال برسانیم

و داستان عشقمان را برای همه عشاق تعریف کنیم

 

 

میدونی خوشگل من دوست دارم

همیشه عکس تورو روی قلبم میزارم

میدونی فقط تو رو دارم روی زمین

اینم نشونش بیا اسمتو تو روی سینه ام ببین

میدونی عشق منی همیشه تو قلب منی

میدونم دوستم داری اشک منو در میاری

آخه تو چقد ادائو ناز داری

میتونی عشق منو توی قلبت بکاری

 

همیشه منتظرتم تا زنده ام مال توام

عشقم کجایی تنهام یکاری کن زنگی بزن حرفی بزن نذار تنها بمونم دیگه خستم بریدم داغونم تورو خدا کاری بکن


تاريخ : دو شنبه 8 مهر 1392 | 21:17 | نويسنده : کفایت

پست ثابت

 

خدای من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا، بزرگ و به گمانم "دوزخی" دارد،

کوچک، بعید و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را گاهی به بهانه یک دعا


 


جمعه

الان پیش وحیدهستم وآقا خواب تشریف دارن منم حوصلم سر رفت.. 

دلم میخواد بزنم سرش بیدارشه ............ 

من رو اول صبح بیدار کرده اورده خونشون حالا خودش خوابیده....

از دست این همسری من ............


 


بهونم تویی

بهونه که می گیره

نق که میزنه

بی حوصله که میشه

یعنی دل تنـــگه

قهر که می کنه

لوس که میشه

یعنی بی تابه

یعنی کم دارتت

به همین سادگی!!!

زیاد پیچیده نیست

 


بخت

من از تو  سبز می شوم  و تو از من !

  به هم که گره بخوریـــــم

بختمان باز می شود و

خوشبختی قسمتمان ...


 


بوسه

بوسه یعنی لذت دلدادگی ، لذت از شب لذت از دیوانگی ،

بوسه آغازی برای ما شدن ، لحظه ای با دلبری تنها شدن ،

بوسه آتش می زند بر جسم و جان ،

بوسه یعنی عشق من با من بمان


 


ممنون خدا...

امروز یاد شش سال گذشته افتادم

یاد دلهره های شبانم که مبادا روزی برسه و وحیدم پیشم نباشه

یاد گریه هایی که بی دلیل میریختن تا دل خدا به رحم بیاد ومنو از وحید جدا نکنه(خدا ممنون که

جدامون نکردی)

یاد قرارهایی که باهزار مصیبت روبراه میکردیم تا همدیگرو ببینیم

یاد 15ماه خدمت سربازیش که واسه هرروزش اشک ریختم و دعاش کردم

یاد دعواهایی که میکردیم ..یاد خنده هامون...

یاد تولدامون....یاد والنتاین هایی که پشت سر گذاشتیم...

ولی حالا جواب شش سال وفاداری و عشق ومحبت وگریه هامو گرفتم

حالا پیش کسی هستم که همه زندگیمه...حالا کسی تکیه گاه زندگیم هست که باهاش کل دنیا رو

دارم

خدا من همسرمو خیلی دوست دارم وهمسرم هم منو عاشقانه دوست داره

خدای مهربون ما رو برای همیشه خوشبخت کن و حاجت هردوتامون که خوب میدونی چیه روا کن

خدا به قول همسری نوکرتیم .........................

 


دل نوشته

دیروز بین من وهمسرگلم یه خاطره ثبت شد یه خاطره که هیچوقت فراموش نمیشه

یه خاطره که دلدادگیمون رو نشون می داد ..همسرم عاشقانه دوستت دارم..

راستی روز دختر همسری و پدر همسری  واسم هدیه دادن ..

مردمن گاهی عصبی میشم وگاهی اذیتت میکنم ولی بدون همیشه دوستت دارم و

آرزو میکنم همیشه پیشم باشی


 


دل نوشت

گل من گاهی کم حوصله و بد اخلاق و مغرور بود اما

ماندنی بود

این ماندنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود

روزگار نوشت: دوماه از بودن من ووحید کنارهم میگذره ودر این دو ماه خنده های ازته دل داشتیم

گریه های از سر لجبازی داشتم.قهر وآشتی داشتیم.

چند روز پیش با وحید قهربودم وقصد آشتی نداشتم یه جورایی خیلی ناراحت یودم از دستش

تااینکه اومد خونمون وقرار بود بریم خونشون ومن داشتم حاضر میشدم وطبق معمول تو خونه

تنها بودم.مانتو رو از دستم گرفت و نگاه کرد تو چشام (.اونموقع نفهمید که تو دلم خدا خدا میکردم

که بغلم کنه ونازم کنه وبهم بگه عزیزم من که غیرتو کسی ندارم ..)

وقتی بغلم کرد وخواست آشتی کنیم .وقتی ازم معذرت خواست داشتم به شش سال دوستیمون

فکر میکردم به نذرها ودعاها وگریه هایی که به خدا امانت دادم تا وحید رو به من ببخشه ولی حالا

خواه وناخواه همدیگرو ناراحت میکردیم

داشتم به لحظه های خوبمون که داشتیم فکر میکردم .به گرمی آغوشش که کل آرامش دنیا رو

برام هدیه میکنه .نه نمیتونستم نبخشمش نمیتونستم گرمی آغوشش رو نادیده بگیرم.

اشکم دراومد وتوی بغلش گریه کردم تا سبک بشم تابگم همسرم ناراحتم از قدرنشناسی خودمون

اونروزبهم دیگه قول کتبی دادیم وتوی دفتر خاطرات من  نوشتیم که دیگه همدیگر رو ناراحت نکنیم

خداجون گاهی همسر بدی واسه وحید میشم ودهن بین میشم.خدای مهربونم کمکم کن تا همسر

خوبی برای وحید باشم.

 

 


 


مردمن3

♥مرد من♥

تکیه گاهم باش

میخواهم سنگینی نگاه

مردم حسود این شهر را توهم حس کنی...

این ها نمیتوانند ببینند که من وتو تااین اندازه به هم میاییم